محل تبلیغات شما
السلام و علیکم والمیراکیلس و فن فیکاته._.
اومدم با یه داستان جدیـــــــــــد*-*
که بسی خفنهههه^0^
نویسندش من نیسم بلکه یکی از کاربران گلمونه *-*
ladynoir نوشتتش و برام میفرته تا من بزارمش اینجا*0*
اسم داستان ایشون :
برقص با گــرگ ها»
قسمتی از متن:
تیکی یهو از پشت سرم داد زد :((آماده ای برای یه سورپرایز درست و حسابی ؟))
من :((تیکی چه خبره آروم تر الان میشنون . تازه باید برم به بابا بگم که مامان رو یه جوری بکشونه جنگل اما مامانو که میشناسی سوال پیچش می‌کنه بازهم ممکنه لو بده اما خب چاره ی دیگه ای نداریم . الان باید بریم پیش آلیا تا باهم بریم و یه جای خوب برای نشستن پیدا کنیم ، کیک رو آماده کنیم ، به درختا کاغذ رنگی بزنیم تازه این همش نیس باید بریم وسطتیکی :((دختر جون نفس بکش، نگران نباش الان بهت میگم چی کارکنی . اول باید بری پیش آلیا تا کیک رو درست کنید . من هم یجوری میرم تو جنگل تا یه جای دنج واسه نشستن پیدا کنم .))
من :(( ولی باید مواظب باشی کسی نبینتت ))
تیکی : ((نگران نباش من حواسم هست ولی تنها چیزی که نگرانم می‌کنه حیوونای وحشی هستن ))
.
.
.
تصویر مرتبط

.
اگه خوشتون اومد حتما نظر بدین تا بزارم:)

برررررررگگگگگگگگششششششششتتتتتتتتتمممممممم

مهمم درباره اینه شکسته

چرا من *پارت یازدهم*

یه ,تیکی ,الان ,رو ,بریم ,داستان ,آلیا تا ,نشستن پیدا ,کیک رو ,یه جای ,پیش آلیا

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کتابخانۀ باقرالعلوم (ع) شهر زاینده رود clothingtmall فروش رله -فروش رله كمی - فروش سوكت مطالب علوم تربیتی urcilcieprud riringfico وبلاگ دکتر محمدرضا یوسفی ponycutandauty موسسه حسابداری و خدمات مدیریت ارقام گستر اندیشمند دانلود تحقیق، پروژه و مقاله